نگاهي به ديگر توضيحات و ترجمه قرآن كريم از بهاءالدين خرمشاهي

پدیدآورمحمدحسن خزاعی

تاریخ انتشار1388/10/05

منبع مقاله

share 3284 بازدید
نگاهي به ديگر توضيحات و ترجمه قرآن كريم از بهاءالدين خرمشاهي

محمدحسن خزاعى

مايه سرور و مباهات است كه از بركت جمهورى اسلامى، در سالهاى اخير بيش از پيش به مهين‏نامه الهى عنايتى خاص شده، و تحقيقات قرآنى به صورتهاى مختلف انجام مى‏گيرد، از جمله ترجمه‏هاى گوناگونى است كه از آن به عمل آمده است. از مهمترين اين آثار ترجمه همراه با توضيحات و واژه‏نامه برادر دانشمند و قرآن‏پژوه آقاى بهاءالدين خرمشاهى است. آثار گرانقدر، تاليفات و ترجمه‏هاى ايشان نشانى آشكار بر اطلاعات وسيع و عميق ادبى - دينى، كتابشناسى و قدرت نويسندگى نامبرده مى‏باشد.
مزيت مهم آثار علمى جناب آقاى خرمشاهى روشمندبودن پژوهش و روانى نگارش است، كه نمونه بارز آن را در حافظنامه و ترجمه و توضيحات قرآن كريم مى‏بينيم. از اين كه ايشان از ميان همه كتابهاى موجود دو اثر بى‏بديل زمينى و آسمانى - ديوان حافظ و قرآن كريم - را برگزيده و شرح و تفسير آن دو را وجهه همت و هدف تحقيق قرار داده مى‏بايست‏بسيار تشكر كرد، و بخصوص از قرآن‏پژوهى آن دانشمند سپاسگزار بود كه عمر خويش را به بهترين كار علمى - دينى مصروف كرده است.
با آن كه سعى جناب خرمشاهى مشكور است و ترجمه‏شان با اطلاعات فراوانى كه در توضيحات آمده كارى است‏سترگ، اما از آن جا كه جز پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله و عترت طاهرينش‏عليهم‏السلام كسى معصوم و مصون از خطا نيست، و اصولا انسان در دامن خبط و خطا زاده و باليده مى‏شود و به كمال مى‏رسد، در ترجمه و توضيحات ايشان هم لغزشها و ضعفهايى وجود دارد كه با توجه به روحيه علمى و تصريح شفاهى كه كرده‏اند، و غيرت دينى طرفين انتقادكننده و انتقاد شده، برشمردن آنها را وظيفه و ضرور مى‏دانيم، و بر اين باوريم كه اثر مذكور بيش از پيش جاى خود را بازخواهد كرد، و سالها مرجع و مورد استفاده قرآن‏پژوهان خواهد بود. بنابراين شايسته است از هر كاستى و نادرستى خالى باشد، تا موجب اغراء به جهل نشود، و در بيان مراد كلام‏الله هر چه بيشتر به حقيقت و صواب نزديك گردد.
اما اظهارنظرها و انتقادها از حجة‏الاسلام محمدحسن خزاعى است كه از تفسيرگويان و قرآن‏پژوهان حوزه مشهد و بنياد پژوهشهاى اسلامى است. شرح مراتب فضل و فضيلت نامبرده در اين جا لازم نيست، همين‏قدر يادآور مى‏شويم كه ايشان دو بار تفسير جوامع‏الجامع و صافى را براى طلاب تدريس كرده، و ويراستار نهايى بيست جلد تفسير روض‏الجنان و روح‏الجنان - بويژه در بخش آيات و احاديث و ابيات عربى - بوده است، و آيات و احاديث را در مخزن حافظه دارد. اميدواريم قلم انتقادكننده - به تعبير جناب خرمشاهى - تيغ بى‏محابا نباشد كه بر دست مترجم فرود مى‏آيد، بلكه خامه روشنگرى باشد در جهت رهنمودى كه همه ما آدميزادگان بدان نيازمنديم.
ناگفته نماند نوشته مفصل آقاى خزاعى در اسفندماه 1375 به بنياد عرضه شد. اما آماده‏سازى آن براى انتشار به تاخير افتاد. در اين مدت نقدهايى بر ترجمه قرآن كريم نوشته شد، و مترجم محترم قول تجديدنظر در ترجمه را دادند. براى اين كه تكرار مكررات نشود، و تنها آنچه لازم است انتشار يابد، بسيارى از انتقادهايى كه منتقد باريك‏بين به ترجمه آيات داشتند حذف گرديد و بيشتر به خطاهاى معنايى كه در قسمت توضيحات به نظرشان رسيده بود اكتفا شد.
انتظار داريم ترجمه و توضيحات قرآن كريم پس از بازبينى و رفع اشكالها در همين قطع بزرگ تجديدچاپ شود، تا از فوايد و اطلاعات فراوانى كه اين يادداشتها و روشنگريها در بردارد - و مايه امتياز و برجستگى آن در بين قرآنهاى مترجم است - همگان بهره‏مند شوند، بعون‏الله و توفيقه.
بتازگى قرآنى با ترجمه و توضيحات و واژه‏نامه از برادر فاضل و محقق آقاى بهاءالدين خرمشاهى به طبع رسيده كه مايه روشنى چشم قرآن‏پژوهان شده است. معظم‏له در بخش پايانى كه پيوستهاست تاريخچه ترجمه‏هاى قرآن مجيد را از قديمترين آنها تا به امروز شرح داده‏اند، و ضمن تجليل از اكثر ترجمه‏هاى جديد خطاهاى آنها را برشمرده‏اند، با دقتى علمى لغزشها را بيرون كشيده‏اند و به درستى آيينه عبرتى براى مترجمان آينده دانسته‏اند.
اين كوشش و پژوهش علاقه بنده كمترين را به مطالعه ترجمه و توضيحات زيادتر كرد، اما با تعجب آن را هم از خطا و سهو - مخصوصا در توضيحات - عارى نديدم. پس با اين هدف كه چنين اثر گرانقدر و مهمى حتى‏الامكان از اشكال و ضعف خالى شود، بويژه كه بحث و فحص درباره كلام‏الله است و در امر دين مسامحه روا نيست، از ابتدا تا انتهاى ترجمه و توضيحات قرآن كريم را مطالعه كردم، و آنچه به نظر قاصرم رسيد يادداشت نمودم كه به ترتيب صفحات ارائه داده مى‏شود. البته مدعى نيستم آنچه يافته و نوشته‏ام همه حاق‏واقع است‏يا اشكال ديگرى ندارد، يا آنچه به نظر بنده رسيده همه بى‏جواب است. اما آنچه خدمت آن برادر دانشمند عرض مى‏كنم اين است كه انگيزه‏اى جز غيرت دينى براى تحفظ قرآن مجيد نداشته‏ام، و قصدى جز اصلاح ندارم: ان اريد الا الاصلاح ما استطعت و ما توفيقى الا بالله عليه توكلت و اليه انيب (هود/88).

اكنون مى‏پردازيم به برشمردن اشكالهاى مهم:

1) صفحه 22: در آيه 142 لنعلم را ترجمه كرده‏ايد: «بازشناسانيم‏» كه اين ترجمه لنعلم است كه به باب افعال برود نه ترجمه ثلاثى مجرد.
در توضيح اين صفحه مطلبى آورده‏ايد و با مسلم گرفتن آن مطلب در هر جا كه در قرآن كريم مشتقات ماده «علم‏» به كار رفته اعم از علم و يعلم همه را به «معلوم دارد» و «معلوم داريم‏» و امثال اينها ترجمه كرده‏ايد، و در حاشيه توضيح داده‏ايد: «معناى تحت‏اللفظى آن «تا بدانيم‏» است كه در مورد خداوند درست نيست.»
حال عرض مى‏كنم درست است كه علم الهى كشف دارد و تمام حوادث گذشته و حال و آينده را شامل است ولى ما نبايد از معناى ظاهر كلمه عدول كنيم بلكه بايد جواب ديگرى پيدا كنيم و در ترجمه تحفظ بر ظاهر نماييم. در مواردى كه خداوند مى‏فرمايد: تا بدانيم و يا: مردم امتحان مى‏شوند تا خداوند بداند، مراد علم عينى فعلى حق تعالى است كه با خلقت و ايجاد متحقق و حاصل است‏يعنى علم با معلوم و تحقق معلوم خارجا نه علم قبل از ايجاد لان الله عالم اذ لامعلوم و بصير اذلا مبصر. چنان كه علامه طباطبائى در تفسير الميزان فرموده‏اند و از آن مثالى هم كه خود آورده‏ايد جواب را روشن كرده‏ايد.
2) صفحه 24: در توضيح ان الصفا و المروة فرموده‏ايد «حاجيان بايد در فاصله صفا و مروه هفت‏بار (شوط) سعى كنند و به هروله اين مسافت را از صفا تا مروه و بالعكس بپيمايند. متذكر مى‏شود اين مسافت را حاجيان بايد بپيمايند ولى هروله ندارد. فقط در قمست مختصرى از اين مسافت كه فعلا با مهتابيهاى سبز مشخص شده مستحب است مردان آن قسمت را با هروله بپيمايند و براى زنان هروله آن قسمت هم مستحب نيست.
3) صفحه 30: در توضيح «الحج و العمرة‏» نوشته‏ايد: «اعمال حج‏سيزده است و آنها را شمرده‏ايد. در اين توضيحات سه خطا رخ داده است:
1 - گفته‏ايد: «رمى جمرات‏»، بايد مى‏نوشتيد: «رمى جمره عقبه‏»
2 - فرموده‏ايد: سه شب در ايام تشريق در منى بودن و اين درست نيست زيرا دو شب يعنى شب 11 و 12 ذيحجه بيتوته واجب است.
3 - ذكر شده: «در هر يك از ايام تشريق هفت‏سنگريزه به هر يك از جمرات ثلاث زدن‏». اين هفت‏سنگريزه به جمرات ثلاث زدن در روز 11 و 12 ذيحجة است نه سه روز، ولى در سه مورد بايد روز13 هم حاجى رمى جمرات نمايد.
الف) اگر از منى خارج نشد در روز 12 و به شب‏13 رسيد شب را بايد بيتوته نمايد و روز13 هم رمى‏جمرات كند.
ب) در صورتى كه در حال احرام از هم بستر شدن با زن اجتناب نكرده باشد.
ج) در صورتى كه در حال احرام از صيد پرهيز نكرده باشد كه در اين دو صورت هم بايد شب‏13 در منى بماند و روز13 رمى‏جمرات ثلاث نمايد. در غير اين سه مورد روز 12 تا ظهر حاجى در منى مى‏ماند و بعد، از منى خارج مى‏شود و اعمال منى تمام شده است.
4) صفحه 31: مشعر: آن را تحديد كرده‏ايد به «ميان بطن محسر و مازمان‏» يادآور مى‏شود محسر به كسر سين است و مازمان هم بكسر زاء. و نوشته‏ايد: «حاجيان چون از عرفات بازگردند جزو مناسك حجشان اين است كه شب در مشعرالحرام (مزدلفه) بمانند و نماز مغرب و عشاى روز نهم ذيحجه و نماز صبح روز دهم را در آن جا بخوانند» اين عبارت ناقص است و اشكال دارد. زيرا اصل وقوف اختيارى مشعر كه ركن حج است همان زمان بين الطلوعين است و تا آفتاب طلوع نكند نبايد حاجيان از مزدلفه خارج شوند و صرف نماز صبح دهم را در آن جا خواندن كافى نيست و عبارت «نماز مغرب و عشاى روز نهم ذيحجه‏» تعجب‏آور است. شايد مقصود نماز مغرب و عشاى شب دهم ذيحجه بوده كه آن هم مستحب است و اگر در عرفات نماز مغرب و عشا را خواند و بعد به مشعر آمد لطمه‏اى نمى‏زند و جزو مناسك حج نيست كه حج را خدشه‏دار كند.
5) صفحه 38: در توضيح آيه نوشته‏ايد: «مبدا عده طلاق وقوع طلاق و عده فوت همان فوت همسر است.» اين برخلاف قواعد كلى فقه است. در طلاق درست است كه مبدا عده وقوع طلاق است، ولى در عده وفات از وقتى كه خبر فوت به همسرش برسد، از آن زمان عده مى‏گيرد نه از فوت همسر. اگر همسرش يك سال قبل مرده ولى خبر به زوجه نرسيده از آن وقتى كه خبر رسيد بايد عده چهارماه و ده روز را بگيرد و در آن مدت به احترام شوهر درگذشته ترك زينت كند و اين عده را به آخر رساند.
6) صفحه‏43: آيه‏259:: «خاوية على عروشها» را ترجمه كرده‏ايد «كه سقفها و ديوارهايش فرو ريخته بود» ترجمه نكته باريكى را كه در اين آيه هست نمى‏رساند، و آن ترتب اين فروريختگى است كه اول سقفها فروريخته و پس از آن ديوارها روى سقفهاى فروريخته افتاده است. پس بايد ترجمه شود: «كه ديوارهاى آن، روى سقفها فروريخته بود». و در سوره حج (آيه 45) و نمل (آيه 52) ترجمه اين جمله بايد درست‏شود.
براى اطمينان خاطر خوانندگان اضافه مى‏كند: در مجمع‏البيان (1/370) در تفسير آيه مذكور آمده: «ساقطة على ابنيتها و سقوفها كان السقوف سقطت و وقعت البنيان عليها» در تفسير صافى (1/217) به نقل از بيضاوى مى‏نويسد: ساقطة حيطانها على سقوفها.
7) صفحه 51: در توضيح: «القناطير المقنطرة‏» آمده «دنانير مدرنة‏» كه خطاست و صحيح آن «دنانير مدنرة‏» مى‏باشد. شايد در چاپ اين جابجايى حرف «ن‏» پيش آمده باشد.
8) صفحه 71: در توضيح آيه كلامى از فخررازى نقل كرده‏ايد در باب امر شدن پيامبرصلى الله عليه وآله به مشورت با امت كه او گفته (پس بعيد نيست كه وجوهى از مصلحت‏به نظر كسى برسد و به نظر پيامبرصلى الله عليه وآله نرسيده باشد.) نقل اين تعبير فخررازى را در اين ترجمه كه مترجم هم فردى شيعى است و در جامعه شيعه منتشر مى‏گردد مناسب نمى‏بينم، و البته انتخاب با آن عزيز است.
9) صفحه 72: در توضيح آيه‏169 آمده: «و درباره اين كه آيا بايد بر آنان (شهداء) نماز ميت‏خواند يا نه بين فقها اختلاف‏نظر است) چون اين ترجمه به جامعه شيعه عرضه مى‏شود بايد توضيح داده شود كه: اجماع طائفه اماميه است كه شهيد هم در عداد ساير مردگان است و نماز بايد بر او خوانده شود. چنان كه در كتاب المؤتلف من المختلف ذكر شده است، و عبارت كتاب العروة الوثقى تاليف مرحوم سيد محمدكاظم طباطبائى (قدس سره) كه ساير فقها بر آن حاشيه نوشته‏اند در فصل نماز ميت چنين است: «يجب الصلاة على كل مسلم من غير فرق بين العادل و الفاسق و الشهيد و غيرهم‏»...الخ.
10) صفحه 74: در ترجمه آيه‏186 جمله «و لتسمعن من الذين اوتوا الكتاب من قبلكم و من الذين اشركوا اذى كثيرا» را ترجمه كرده‏ايد: «و از پيشينيان اهل كتاب و مشركان سخنان دلازار بسيار خواهيد شنيد.» پيشينيان اهل كتاب كه در زمان مسلمانان نبوده‏اند تا مسلمانان سخنان دلازار از آنها بشنوند، بلكه همان كسانى كه از اهل كتاب در زمان ظهور اسلام وجود داشتند سخنان دلازار مى‏گفتند و رنج مى‏دادند: منشا خطا اين است كه توجه نشده «من قبلكم‏» متعلق به صله موصول است كه «اوتوا الكتاب‏» باشد نه متعلق به خود موصل. پس بايد چنين ترجمه شود: (از اهل كتاب كه پيش از شما به آنها كتاب داده شده و از مشركان سخنان دلازار بسيار خواهيد شنيد).
11) صفحه 84: در توضيح آورده‏ايد: «چنان كه طبق صريح قرآن به مادر «اوف‏» [كلمه‏اى حاكى از نارضايى] نيز نمى‏توان گفت‏» كه اوف صحيح نيست و «اف‏» مى‏باشد، وانگهى به پدر و مادر هر دو نبايد اف گفته شود.
12) صفحه 85: در توضيح تيمم نوشته‏ايد: «اما بر معدنيات چون آهك و گوگرد روا نيست.) فقها تيمم بر آهك را پيش از پخته كردن و احراق جايز مى‏دانند و خلافى در آن ندارند.»
13) صفحه 94: نوشته‏ايد: «در چهار مكان مقدس: مسجدالحرام، مسجد مدينه، جامع كوفه يا مشهد اميرالمؤمنين در نجف نماز را نبايد قصر كرد.» به اين نوشته سه خدشه وارد است:
1) آن چهار مكان مقدس مسجدالحرام و مسجد النبى‏صلى الله عليه وآله در مدينه و جامع كوفه و حائرالحسين‏عليه‏السلام است.
2) سه مكان مقدس را ذكر كرده‏ايد و در سومى ترديد كرده‏ايد كه جامع كوفه يا مشهد اميرالمؤمنين است پس چهار مكان نمى‏شود.
3) اين چهار مكان را مواطن تخيير مى‏گويند. مسافرى كه قصد اقامه عشره نكرده مخير است‏بين قصر و اتمام. تعبير حضرت‏عالى كه فرموده‏ايد نماز را نبايد قصر كرد درست نيست چون مسافر در تخيير، قصر هم مى‏تواند بخواند.
14) صفحه 98: ترجمه آيه‏127 به نظر حقير روشن نيست. در صورتى كه ترجمه زير را رساتر تشخيص دهيد جايگزين فرماييد: «و از تو درباره زنان فتوى مى‏خواهند بگو خداوند درباره آنها فتوى مى‏دهد، و درباره آنچه بر شما خوانده مى‏شود در كتاب راجع به دختران يتيمى كه حق مقرر آنها را نمى‏پردازيد و ميل به ازدواج با آنان نداريد نيز فتوى مى‏دهد، و همچنين درباره بچه‏هاى مستضعف و قيام به قسط درباره يتيمان هم فتوى مى‏دهد.»
15) صفحه‏117: كلمه «سجاح‏» كه بدون تشديد است «سجاح‏» با تشديد ضبط شده.
16) صفحه 142: در قسمت توضيح نوشته‏ايد: «مرده جمع مريد نيست‏بلكه جمع مريد است‏يعنى مارد و متمرد». در صورتى كه مرده جمع مارد است مثل قتله جمع قاتل و طلبه جمع طالب و مريد به مرده جمع بسته نمى‏شود بلكه جمع مريد، مرداء است، مثل حكيم و حكماء.
17) صفحه‏143: در ترجمه آيه‏119 جمله «و ما لكم الا تاكلوا مما ذكر اسم الله عليه‏» را ترجمه كرده‏ايد: «و چرا از قربانى‏اى كه نام خدا (به هنگام ذبحش) بر او برده‏اند نخوريد.» در ذيل صفحه نيز سه جا تعبير قربانى كرده‏ايد و حال آن كه آيه مربوط به قربانى نيست‏بلكه مطلقا بايد بر ذبيحه در وقت ذبح نام خدا برده شود (با رعايت‏شرايطى كه ذكر كرده‏ايد) و اگر نه حكم ميته دارد و خوردن آن حرام است.
18) صفحه 185: در توضيح آيه‏67 «ما كان لنبى ان يكون له اسرى حتى يثخن فى الارض‏» مطالبى ذكر فرموده‏ايد كه قسمتى از آن با توضيحى كه راجع به تاريخ صدر اسلام مى‏دهم بايد تصحيح شود: «معناى مبالغه در كشتار كه اغلب مفسران براى اثخان آورده‏اند غريب است و بعيد است كه خداوند در جنگى كه سپاه اسلام غلبه مسلمى يافته‏اند همچنان امر به مبالغه كشتار آن هم كشتار اسيران بفرمايد.» عرض مى‏كنم: اثخان و مبالغه در قتل كفار كه در دو آيه از قرآن كريم آمده يكى همين آيه‏67 سورة الانفال و ديگرى آيه 4 سوره محمدصلى الله عليه وآله. براى اذلال كفار و قمع حزب شيطان و اعزاز اسلام و استيلاء صالحان است و حكم اولى خداوند همين بوده است. در جنگ بدر چون وضع اقتصادى مسلمانان خوب نبود در نزد پيامبر اصرار كردند كه فديه بگيرند و به وضع مادى خود برسند. رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله به خواسته آنها تن دادند و فرمودند: «امسال كه با گرفتن فديه آنها را آزاد كنيد در سال ديگر به همين عدد از شما خواهند كشت‏». بدين جهت در سال سوم از هجرت كه جنگ احد واقع شد و متجاوز از هفتادنفر از مسلمانان شهيد شدند دادشان بلند شد، اين آيه نازل شد: اولما اصابتكم مصيبة قد اصبتم مثليها قلتم انى هذا قول هو من عند انفسكم (آل عمران‏3/165). جناب‏عالى استبعاد كرده‏ايد كه خداوند چنين امرى راجع به كشتن مشركين اسير بفرمايد، اما توجه نكرده‏ايد كه غلبه فعلى كافى نيست، و خدا و پيامبرصلى الله عليه وآله حساب آينده را هم مى‏كنند كه اگر اسيران مشرك آزاد شوند مى‏روند و با ساير مشركين همدست و همداستان مى‏شوند و دوباره به جنگ مسلمانان مى‏آيند، چنان كه ذكر شد. پس امر خدا به مبالغه در كشتار آنها بجا و به مصلحت‏بوده است.
19) صفحه 225: در آيه‏37 جمله «ولا تخاطبنى فى الذين ظلموا» را ترجمه كرده‏ايد: «و با من درباره كسانى كه شرك ورزيده‏اند سخن مگو.» سزاوار بود «درباره كسانى كه ستم كرده‏اند» ترجمه مى‏فرموديد و مراد از ظلم را كه شرك است در توضيح ذكر مى‏كرديد، زيرا ظلم مفهومى كلى است كه داراى افراد و مصاديقى است و يك مصداق آن شرك است. در ترجمه تحفظ بر ظاهر لفظ مناسبتر است.
20) صفحه‏239: ضمن توضيح آيه 31 در جمله «واعتدت لهن متكا» نوشته‏ايد: «بعضى از فرهنگ‏نويسان متكا را به «ترنج‏» ترجمه كرده‏اند و گمان كرده‏اند كه به قرينه وجود سكين (كارد) مراد از متكا» ترنج است و شايد سعدى هم بر اين بوده است كه مى‏گويد:
گرش ببينى و دست از ترنج‏بشناسى روا بود كه ملامت كنى زليخا را
ترنج در داستان يوسف‏عليه‏السلام و پذيرايى زليخا از زنان اعيان شهر وجود دارد ولى معلوم نيست كه مراد از متكا (يا همين لفظ يا تلفظهاى ديگر) ترنج‏باشد...»
با وجود تفصيل معنى «متكا» درست‏بيان نشده، در حالى كه رجوع به تفاسير و معجمها معلوم مى‏كند در قراءت اين كلمه اختلاف هست، بدين صورت كه متكا به فتح تاء و تشديد آن و كاف مفتوح با همزه قراءت شده به معنى مجلس و تكيه‏گاه است، و متكا به سكون تاء بدون همزه خوانده شده كه به معنى ترنج است، و در كتب لغت هم «متك‏» را ترنج معنى كرده‏اند كه از اين معنى غفلت كرده‏ايد.
21) صفحه‏249: در توضيح آيه‏3 در كلمه «رواسى‏» فرموده‏ايد: «ابن منظور براى آن دو مصدر آورده است رساير سورسوا (بر وزن دنو و عتو) و «ارساء» و معناى هر دو را رسوخ و ثبوت و ريشه و پايه داشتن مى‏داند.» در حالى كه رواسى جمع راسيه است و از ثلاثى مجرد رساير سورسوا مى‏باشد نه از ارساء (مصدر ارسى يرسي) كه مزيد فيه است. پس اگر بخواهيم براى رواسى مصدرى ذكر كنيم همان يك مصدر كه رسو است‏بايد آورده شود. و ابن منظور كه ارسى را بعد از رسا ذكر كرده خواسته است‏بگويد هم ثلاثى مجرد وهم ثلاثى مزيد به يك معنى آمده‏اند و لازم هستند كه همان معناى رسوخ و ثبوت و استوار بودن است، و به علاوه در صورتى كه از باب افعال باشد متعدى هم به كار رفته مانند آيه كريمه «والجبال ارساها».
22) صفحه‏253: در توضيح آيه‏29 درباره «طوبى لهم‏» آمده: «بعضى از مفسران (طوبى‏» را اسم گرفته و درختى بهشتى دانسته‏اند و بعضى آن را فعل. «طوبى لهم‏» يعنى خوشا بر آنان‏» متذكر مى‏شود كسى طوبى را فعل ندانسته، مسلما اسم است از ريشه طيب. ظاهرا مفسران خواسته‏اند وزن آن را معرفى كنند كه «طوبى‏» بر وزن فعلى است مثل «حسنى و شما فعل پنداشته‏ايد.»
23) صفحه 255: در توضيح آيه 5 «و ذكرهم بايام الله‏» نوشته‏ايد: «نعمتهايى كه بر قوم نوح و عاد و ثمود فرستاده بود.» ظاهرا خطاى چاپى است و بايد «نقمتهايى كه بر قوم نوح و عاد و ثمود فرستاده بود» نوشته شود.
24) صفحه‏259:در توضيح آيه‏27: «يثبت الله الذين آمنوا» نوشته شده: «خداى تعالى فرشته‏اى را فرستد نام او دومان‏» صحيح آن رومان با راء است نه دال، كه در صحيفه كامله مولانا سيدالسجادين‏عليه‏السلام هم در دعاى سوم آمده: و رومان فتان القبور».
25) صفحه 261: در توضيح آيه‏49 «مقرنين فى الاصفاد» نوشته‏ايد: «از قرن و قرآن يعنى ريسمان و بند» «قران‏» درست است نه «قرآن‏» در همين صفحه درباره سرابيل آمده: «اين كلمه اصلا فارسى است‏» و در پيوست كتاب از كسانى نقل كرده‏ايد كه آنها با گمان احتمال اين مطلب را بيان كرده‏اند. بايد عرض كنم كه سرابيل با سراويل خلط شده. نسبت‏به سراويل كه مفرد آن سروال است‏خود علماى لغت گفته‏اند اصلا فارسى است، گرچه در سخنان معصومين‏عليهم‏السلام استعمال شده است، و آن لباسى است كه نيمه پايين بدن را مى‏پوشاند، ولى در سرابيل كه مفرد آن سربال و به معنى پيراهن و زره است چنين چيزى نگفته‏اند و كلمه عربى است. صاحب لسان‏العرب در توضيح «سرابيل‏» با ذكر آيه و روايت، عربى بودن آن را تاييد كرده ولى سراويل را كه ذكر كرده تصريح نموده كه فارسى معرب است.
26) صفحه‏269: در توضيح آيه 15 درباره «ان تميد بكم‏» نوشته‏ايد: «تميد از ماد يميد [تميد] ميدا يعنى جنبيدن و جنبانيدن‏». بايد دانست كه ميد به همان معنى جنبيدن است نه جنبانيدن، و به معنى جنبانيدن به وسيله باء تعديه مى‏آيد مثل ان تميدبكم.
27) صفحه 272: در توضيح آيه 44 «بالبينات و الزبر» جاهايى را كه زبر استعمال شده ذكر كرده‏ايد ولى ذكر نشده كه آنچه در سوره كهف در آيه‏96 آمده زبر به فتح باء است: «آتونى زبر الحديد» كه جمع زبره است‏به معنى قطعه، و در جاهاى ديگر زبر آمده به ضم باء جمع زبور. البته زبر به ضم باء جمع زبره به معنى قطعه هم آمده است ولى در سوره كهف همان زبر به فتح باء است.
28) صفحه‏276: در توضيح آيه 80 آمده «القرآن يفسر بعضه‏» كه «بعضا» از آخر جمله سقط شده، (ظاهرا در چاپ) دو سطر مانده به پايان همين صفحه «شعور» به ضم شين است.
29) همان صفحه: در توضيح آيه 81 «سرابيل‏» را به معنى شلوار گرفته‏ايد و نوشته‏ايد: «و لفظا بر گرفته از همان است.» قبلا هم گفتيم سرابيل جمع سربال است و عربى است‏به معنى پيراهن و زره به كار رفته، ولى سراويل كه جمع سروال است‏به معنى شلوار عربى نيست و فارسى معرب است.
30) صفحه‏279: در توضيح آيه‏106 آمده: «عبدالله عباس گفت: آيت در ياسر آمد.» كه بايد چنين باشد «آيت در عمار ياسر آمد».
31) صفحه‏276: آيه 84 «ثم لايؤذن للذين كفروا ولاهم يستعتبون‏» چنين ترجمه شده: «سپس به كافران اجازه [عذرخواهى] داده نشود و عذرشان را نپذيرند.» درباره ترجمه «ولا هم يستعتبون‏» عرض مى‏شود «استعتاب‏» كه مصدر اين فعل است‏به معناى «استرضاء» است و به آشتى كردن (ترجمان القرآن)، خشنود كردن خواستن (لسان التنزيل) ترجمه شده. و عتبى هم كه از اين ريشه است‏يك معنايش رضا و خشنودى است. پس ترجمه چنين است: (سپس به كافران اجازه عذرخواهى داده نشود [زيرا عذر موجهى ندارند] و از آنها نخواهند كه خدا را راضى كنند و اعمال خير به جا آورند (زيرا آن جا دار تكليف نيست).
32) صفحه‏293: در توضيح آيه 110 در قسمت «ولاتجهر بصلاتك و «تخافت‏بها» نوشته‏ايد: «بر مرد جهر نماز صبح و دو ركعت اول مغرب و عشاء و اخفات در بقيه واجب است ولى در مورد زن واجب، اخفات در همه نمازهاست.»
بجا بود توجه مى‏داديد: به فتواى مشهور فقهاء اماميه زنها در نماز صبح و دو ركعت اول مغرب و عشاء در صورت امن از شنيدن نامحرم مخيرند در جهر و اخفات، و به ترجمه عبارت كنزالعرفان اكتفا نمى‏كرديد.
33) صفحه 300: در توضيح آيه 60: «و اذ قال موسى لفتيه الخ‏» نوشته‏ايد «در اين داستان، موسى‏عليه‏السلام دو مصاحب دارد: اول «فتاه‏» كه «فتى‏» خوانده مى‏شود الخ) ايشان اول از دو مصاحب را ذكر كرده ولى دوم را نياورده و از اين جهت عبارت ناقص است.
34) صفحه 312: در ترجمه آيه‏96 جمله «سيجعل لهم الرحمن ودا» را ترجمه كرده‏ايد: «زودا كه خداوند رحمان در حق آنان مهربانى كند.» اين ترجمه سيرحمهم الرحمن است اما ترجمه درست آيه اين است: «زودا كه خداى رحمان براى آنان [در دلها] دوستى قرار دهد» و از رواياتى هم كه از اصحاب عصمت‏عليهم‏السلام رسيده اين معنى كاملا استفاده مى‏شود.
35) صفحه 312: در توضيح آيه «هل اتاك حديث موسى‏» نوشته‏ايد: «موسى از پيامبران عظام الهى كه جزو پيامبران اولواالعزم است، در قرآن مجيد در بيست‏سوره از او سخن گفته شده است‏» و حال آن كه در 34 سوره از او سخن گفته شده است.
36) صفحه‏313: مطلبى نوشته‏ايد و نسبت داده‏ايد به كتاب كنزالعرفان فاضل مقداد سيورى كه از اكابر علماى اماميه است در توضيح آيه 15، و آن اين است: «مقداد سيورى بر آن است كه از اين آيه «لتجزى كل نفس بما تسعى) و آيه (ليس للانسان الا ما سعى) نجم‏39/53 برمى‏آيد كه عبادات واجبه بدنيه در حال حيات قابل واگذارى به ديگرى نيست الخ‏». در حالى كه فاضل مقداد مى‏فرمايد: از اين دو آيه به دست مى‏آيد كه براى انسان جايز نيست چيزى از عبادات واجبه بدنيه را در حال حياتش به عهده ديگرى قرار دهد «مما يتمكن من مباشرته الخ‏» كه اين عبارت ترجمه شده. ايشان اين طور نظر مى‏دهد كه آنچه را خود متمكن باشد كه بالمباشره انجام دهد در حال حيات نمى‏تواند به ديگرى واگذار نمايد، اما بعضى از اعمال را مى‏توان به عهده ديگرى گذاشت، مخصوصا امر حج را كه خود فاضل مقداد در چند سطر بعد فرموده: در صورتى كه حج قبلا بر او واجب شده و انجام نداده جايز است كه نايب بگيرد. (البته اين جواز در كلام فاضل مقداد را بايد به جواز به معنى الاعم حمل كنيم نه به جواز به معنى الاخص.)
37) صفحه‏317: در آيه 80 جمله «و واعدناكم جانب الطور الايمن‏» را ترجمه كرده‏ايد: «و با شما در جانب طور ايمن وعده گذارديم.» اين «ايمن‏» صفت جانب است نه صفت طور پس بايد ترجمه مى‏شد: «و با شما در جانب راست طور وعده گذارديم.»
38) صفحه 331: در پايان توضيحات «زبر» به معنى نوشتن آمده و حال آن كه با سكون باء «زبر» به معنى نوشتن است (گويا خطاى چاپى است).
39) صفحه‏333: در توضيح آيه 11 نوشته‏ايد: «ابن قتيبه: عن حرف الخ‏» كه خطاى چاپى است و «على حرف‏» صحيح است.
40) صفحه 335: در آيه 30 جمله «و من يعظم حرمات الله فهو خير له عند ربه‏» ترجمه شده: «و هر كس شعائر الهى را بزرگ بشمارد برايش در نزد پروردگارش بهتر است.» حرمت اسم مصدر است از مصدر احترام، حرمات الله چيزهايى است كه بايد حفظ و نگهدارى كرد و نبايد هتك نمود و بايد به آنها عنايت داشت از قبيل اوامر و نواهى خدا و يا كتاب خدا و بيت‏الله و يا افعال حج كه مفسران ذكر كرده‏اند و اينها را بايد تعظيم كرد و مهم شمرد. پس ترجمه درست اين است: «و هر كس حرمات الهى را بزرگ شمارد برايش در نزد پروردگارش بهتر است.» توجه فرموده‏ايد كه در اين سوره هم جمله «و من يعظم حرمات الله‏» آمده و هم «و من يعظم شعائرالله‏» كه هر دو يك جور ترجمه شده، در حالى كه هر كدامش قالب معنايى خاص است، يا ناظر به بعدى از ابعاد يك معنى است، پس بايد دو گونه ترجمه شود.
41) صفحه‏337: در آيه‏46 جمله: «فانها لاتعمى الابصار و لكن تعمى القلوب التى فى الصدور» را ترجمه كرده‏ايد: «آرى [فقط] ديدگان نيست كه نابينا مى‏شود بلكه دلهايى كه در سينه‏ها هست هم نابينا مى‏گردد.» اين ترجمه درست نيست زيرا آيه نفى كورى ديدگان مى‏كند و اثبات كورى دلها، و شما اثبات كورى براى هر دو كرده‏ايد. در اين‏گونه جملات كه در جمله نخست نفى است و در دوم لكن، ضد آنچه را جمله اول اثبات كرده براى دوم اثبات مى‏شود و استدراك همين است. آيه مى‏خواهد بگويد كه اينها داراى بصر بودند ولى داراى بصيرت نبودند و چشم دلهاى آنها كور بود.
42) صفحه 338: در توضيح آيه 52، آيه شريفه سوره اعلى «سنقرئك فلا تنسى‏» را آورده و ترجمه كرده‏ايد: «زودا كه تو را به خواندن آوريم آرى تو فراموش نشده‏اى‏». اين ترجمه صحيح نيست زيرا جمله فلا تنسى فعل مضارع مجهول نيست‏بلكه فعل معلوم است وفاء فلاتنسى هم فاء تفريع بر سنقرئك مى‏باشد و ترجمه دقيق اين است: «زودا كه تو را به خواندن آوريم پس فراموش نكنى.»
43) صفحه 341: در آيه 78 جمله «ما جعل عليكم فى الدين من حرج‏» ترجمه شده: «براى شما در دينتان محظورى قرار نداده‏» محظور به معناى حرام و ممنوع است و چيزى را كه قدغن كنند آن را محظور مى‏گويند. در دين خيلى از چيزها محظور است و حرام. حرج به معنى تنگى و سختى است كه بايد در ترجمه جايگزين «محظور» شود.
44) صفحه 351: جمله «و يعلمون ان الله هو الحق المبين‏» را از آيه 25 ترجمه كرده‏ايد: «و بدانند كه خداوند بر حق آشكار است.» خود حق صفت الهى و از اسماءالله است پس بايد ترجمه شود (و بدانند كه خداوند حق آشكار است.) و در سوره حج و لقمان هم حق را بر حق ترجمه كرده‏ايد كه لفظ (بر) زايد است.
45) صفحه‏353: در آيه‏29 «فيها متاع لكم‏» را ترجمه كرده‏ايد: «كه در آن جا كالايى از آن شما هست.» متاع به معناى برخوردارى و منفعت‏بردن است. پس بايد ترجمه شود: «در آن بيوت برخوردارى براى شماست اعم از اين كه سرپناهى موقت‏براى انسان باشد و استراحت كند يا متاعى در آن جا داشته باشد يا استفاده‏هاى ديگر.
46) صفحه 360: در توضيح آيه 5 سوره فرقان تعبير كرده‏ايد كه پيامبرصلى الله عليه وآله «نمى‏توانسته است‏بنويسد و قادر به نوشتن نبود» با آن كه مقصود نويسنده محترم معلوم است، و همان معنى است كه در آيه 48 سوره عنكبوت آمده: (تو پيش از اين [كتاب و نزول آن] كتابى نمى‏خواندى و خط نمى‏نوشتى، اين معنى مسلم است اما چون در عرف امروز تعبير مذكور از ادب شرعى (آن هم در ترجمه كلام‏الله) بدور است، مى‏توان تعبير قرآن را به كار برد و گفت: نمى‏نوشته است، يا تعمد در خط ننوشتن داشته.
47) صفحه 361: در آيه‏13 كلمه «مقرنين‏» و همچنين «ثبور» درست ترجمه نشده در ترجمه «مقرنين‏» «دست و پا بسته‏» آمده، در صورتى كه به معنى: دستها به گردن بسته و غل شده است. و «ثبور» به معنى «زارى‏» نيست‏بلكه به معناى هلاكت است. در قسمت توضيح همين صفحه نوشته‏ايد «الجبلان يترائيان اى متقابلان‏» ظاهرا خطاى چاپى است و «يتقابلان‏» باشد.
48) صفحه 378: در ترجمه آيه 18: «قالت نملة‏» نوشته‏ايد: «مورى [به زبان حال] گفت‏» عبارت «به زبان حال‏» بى‏مورد است. مور سخن گفت‏با زبان قال. جانداران اعم از انعام و طيور و سباع حرف مى‏زنند و مقصود را به همجنس خود تفهيم مى‏كنند. بدين جهت در آيه بعد دارد كه از قول آن نمله سليمان عليه‏السلام تبسم كرد. دانش جديد هم اين حقيقت را كشف كرده.
49) صفحه 381: در توضيح آيه‏49 نوشته‏ايد: «مهلك به چند نحو خوانده شده است مهلك (مصدر) و مهلك (اسم مكان و زمان) و حتى مهلك (كه رباعى است نه ثلاثى). در حالى كه مهلك رباعى نيست‏بلكه ثلاثى مزيد است از باب افعال كه هم مى‏تواند مصدر ميمى حساب شود و هم اسم زمان و مكان و اسم مفعول هم هست كه در اين جا يا به عنوان مصدر ميمى حساب مى‏شود يا اسم زمان و مكان.
50) صفحه 382: گفته‏ايد: «امن يجيب المضطر اذا دعاه‏» از دعاهاى معروف قرآنى است‏» در حالى كه اين آيه كريمه عنوان دعا ندارد، بلكه در مقام تحدى با مشركان است كه آيا آنچه اينها شريك قرار مى‏دهند بهتر است‏يا خداوندى كه آسمان و زمين را آفريده و همه قدرتها از آن اوست و دعاى مضطرى كه او را بخواند اجابت مى‏كند.
51) صفحه‏383: گفته‏ايد: «عمون‏» و «عمين‏» كه در قرآن به كار رفته «جمع عم است كه خود جمع اعمى است‏يعنى كوردل. گفتنى است كه يك جمع ديگر اعمى عمى است كه در قرآن مجيد هم به كار رفته است.» ظاهر كلام شما در اين عبارت اين است كه عم را جمع اعمى گرفته‏ايد و اين غلط است. عم مفرد است و در اصل عمى بوده مثل خشن و اعلال شده و به صورت عم درآمده و اگر الف و لام بر آن داخل شود العمى گفته مى‏شود. ديگر اين كه گفته‏ايد اعمى يعنى كوردل، ولى اعمى هم در كور ظاهرى به كار مى‏رود و هم در كور باطنى كه همان كوردل است.
52) صفحه 385: در توضيح آيه‏93 «الآفاق‏» به معناى «بيرون‏» ذكر شده. مى‏دانيم «آفاق‏» جمع «افق‏» است‏به معناى كرانه. اين قدر عدول از ظواهر كلمات از دقت و احتياط بدور است.
53) صفحه‏386: در ترجمه آيه‏6 «و نمكن لهم فى الارض‏» را ترجمه كرده‏ايد: «و به آنان در روى زمين تمكن بخشيم.» و نرى فرعون و هامون الخ را ترجمه كرده‏ايد: «و از آنان به فرعون و هامان... نشان داديم.» چون هم نمكن فعل مضارع است و هم نرى بايد در ترجمه از نظر زمان وقوع فعل هر دو را مطابق هم بياوريم، بنابراين ترجمه شود: «تمكن بخشيم... نشان دهيم.»
54) همين صفحه: در قسمت توضيح نوشته شده: «اهل بدعت گفته‏اند» ظاهرا غلط مطبعى است و چنين بايد باشد: «اهل بلاغت گفته‏اند».
55) صفحه 390: در آيه 42 «المقبوحين‏» را به «نفرين‏زدگان‏» ترجمه كرده‏ايد. شايسته است كه به «زشت‏رويان‏» ترجمه شود تا با ريشه آن كه قبح است مطابقت داشته باشد.
56) صفحه 391: آيه‏47 «و لولا ان تصيبهم مصيبة بما قدمت ايديهم فيقولوا ربنا لولا ارسلت الينا رسولا فنتبع اياتك و نكون من المؤمنين‏» چنين ترجمه شده: «و اگر به خاطر كار و كردار پيشينشان مصيبتى به آنان نمى‏رسيد [و عذابى بر آنان نمى‏فرستاديم] مى‏گفتند پروردگارا چرا پيامبرى به سوى ما نفرستادى كه از آيات تو پيروى كنيم و از مؤمنان باشيم. » اين ترجمه خلاف مراد از آيه است. در اين جا جواب لولا محذوف است و فيقولوا متفرع بر جمله صدر آيه است و جواب لولا نيست. بهترين ترجمه با مراجعه به تفاسير عميق فريقين مثل مجمع‏البيان و جوامع‏الجامع و بيضاوى و صافى و كشف الاسرار و غيرها اين است: اگر نبود گفتار كافران - زمانى كه به سبب كفر و معصيتشان عقوبتى (مصيبتى) بدانها برسد - كه خدايا چرا پيامبرى به ما نفرستادى كه آياتت را به ما برساند تا ما پيروى آنها كنيم و از گروندگان باشيم، ما تو را يا پيامبران را نمى‏فرستاديم و ليكن پيامبران را فرستاديم تا عذر نداشته باشند و حجت‏بر آنان تمام شود و جواب لولا كه محذوف است ممكن است مثل لارسلنا عليم العذاب باشد.
57) صفحه 392: در توضيح آيه‏56 «انك لاتهدى من احببت‏» نوشته‏ايد: «اغلب مفسران خاصه و عامه از جمله شيخ طوسى، طبرسى، ابوالفتوح، ميبدى، زمخشرى و امام فخررازى و قرطبى گفته‏اند كه اين آيه در حق ابوطالب عم پيامبر نازل شده است.» و در اين توضيح گفته‏ايد «اما قول به ايمان ابوطالب در ميان شيعه اماميه اجماعى است.» آنچه انتظار مى‏رفت‏يادآورى شود اين است كه: علماى شيعه پس از نقل‏قول دانشمندان عامه در مقام رد آن برآمده‏اند چنان كه طبرسى (ره) فرموده كه اشعار ابوطالب مشحون به اسلام است و تصديق پيامبرصلى الله عليه وآله.
58) صفحه‏393: در توضيح آيه‏63، آيه‏166 سوره بقره را آورده و نوشته‏ايد: «و اذ تبرء الذين اتبعوا» كه واو زايد است و بايد حذف گردد.
59) پايان همين صفحه: در توضيح آيه 68، در ترجمه آيه 31 زخرف «و قالوا لولا نزل هذا القرآن على رجل من القريتين عظيم‏» چنين نوشته‏ايد: «چرا قرآن به مردى از اهالى دو شهر بزرگ نازل نشده است.» در حالى كه عظيم صفت «رجل‏» است و بدين جهت مفرد آمده نه تثنيه، و بايد چنين ترجمه شود: «چرا اين قرآن به مردى بزرگ از اهالى اين دو شهر نازل نشده است.» كه مقصودشان اشراف و اعيان مكه و مدينه است.
60) صفحه 394: درباره قارون نوشته‏ايد: «از ثروتمندان افسانه‏اى و گردنكشان بى‏ايمان بنى‏اسرائيل، از مشاوران و همدستان فرعون و از مخالفان و منكران موسى.» البته قولى هست كه او عامل فرعون و گماشته او بر بنى‏اسرائيل بود، ولى بيشتر اقوال و مناسب يا رواياتى كه از اهل‏بيت‏عليهم‏السلام رسيده اين است كه او جزء مؤمنان به موسى‏عليه‏السلام بود، ولى به خاطر حب مال و ندادن حقوق مالى خود با موسى‏عليه‏السلام درافتاد و هلاك شد، و گرنه منكر و مخالف با موسى‏عليه‏السلام در اصل ايمان آوردن نبود.
61) صفحه 408: در توضيح آيه 38 پس از ذكر ابوحنيفه و شافعى جمله دعايى «رحمه الله‏» آورده شده. با عرض معذرت يادآور مى‏شود: اگر فقط به ذكر نام آنها اكتفا مى‏شد اولى بود و به سيره علماى ما نزديكتر.
62) صفحه 410: جمله «ولاهم يستعتبون‏» درست ترجمه نشده كه در سوره نحل (صفحه‏276) ذكرش گذشت.
63) صفحه 412: در آيه‏17 جمله «ان ذلك من عزم الامور» را ترجمه كرده‏ايد: «كه اين از كارهاى سترگ است.» اين ترجمه دقيق نيست، و در سوره آل‏عمران صفحه 74 در آيه‏186 نيز اين لغزش پيش آمده و ترجمه درست اين است: «همانا اين از كارهاى قطعى است [كه خداوند ايجاب كرده است]» جناب‏عالى مى‏دانيد سترگ بيشتر براى افراد تنومند و چيزها و كارهاى بزرگ به كار مى‏رود و مناسب آيه نيست.
64) صفحه‏416: نوشته شده «در سوره عزائم سجده واجب است‏براى آن كه به صيغه امر وارد شده كه دلالت‏بر وجوب دارد.» يادآور مى‏شود در يك مورد كه سوره «الم سجده‏» باشد به صيغه امر نيست‏بلكه به صورت فعل ماضى است. «خروا سجدا».
65) صفحه 418: در توضيح اول در داستان رفتن چند نفر از مشركان به نزد پيامبرصلى الله عليه وآله نوشته‏ايد «يكى از آنها ابوالاعور اسلمى بود» كه ظاهرا خطاى چاپى است و صحيح آن «سلمى‏» است.
66) صفحه‏419: در توضيح آيه‏9 نوشته‏ايد: «يهوديان بنى‏نضير از مدينه به دستور پيامبرصلى الله عليه وآله به خيبر تبعيد شده بودند.» ولى اصل واقعه اين بود كه آنها از مدينه اخراج شدند، بعضى از آنها به خيبر رفتند و بعضى به شام.
67) صفحه 424: «عماتك و خالاتك‏» ترجمه شده: «عمه‏ات و خاله‏ات‏» و حال آن كه بايد ترجمه شود: «عمه‏هايت و خاله‏هايت‏».
68) صفحه 430: در قضيه سد مارب به جاى لقمان بن عاد «لقمان بن عماد» آمده كه بايد تصحيح شود.
69) صفحه 438: در توضيح آيه 32 بعد از ظالم لنفسه آمده «استمداد در حق خويش‏» كه ظاهرا «ستمكار در حق خويش‏» بوده و شايد خطاى چاپى است.
70) صفحه‏439: در توضيح آيه 44 لفظ «كان‏» از آيه «اولم يسيروا» افتاده كه بايد افزوده شود.
71) در همان صفحه: در توضيح آيه‏43 در نقل مطلب از تفسير شيخ ابوالفتوح يك سطر انداخته شده، بدين معنى كه نوشته‏ايد «بغى مكنيد و باغيان را معاونت مكنيد كه خداى تعالى مى‏گويد: فمن نكث فانما ينكث على نفسه‏» كه صحيح اين است: «بغى مكنيد و باغيان را معاونت مكنيد كه خداى تعالى مى‏گويد: «انما بغيكم على انفسكم‏» و عهد مشكافيد و عهد بشكافان را معاونت مكنيد كه خداى تعالى مى‏گويد: «فمن نكث فانما ينكث على نفسه‏».
72) صفحه‏439: در توضيح آيه‏39 نوشته شده: «زمخشرى مى‏نويسد: خلفاء جمع خليفه است و خلائف جمع خليف است (كشاف). ولى در نقل عبارت كشاف اشتباه رخ داده: آنچه زمخشرى در كشاف نوشته چنين است: «به مستخلف، خليفه و خليف مى‏گويند پس جمع خليفه، خلائف است و جمع خليف، خلفاء». درست‏برخلاف آنچه در توضيح آمده.
73) صفحه 448: در توضيح آيه 62 نوشته شده «از ريشه زقوم در عربى فعل زقوم، زقم و ازدقام را ساخته‏اند به معناى بلع و ابتلاع‏». بايد چنين نوشته شود: در عربى از ريشه زقوم، زقم و ازدقام را ساخته‏اند.
74) صفحه 450: جبين را به «گونه‏» ترجمه كرده‏ايد و حال آن كه به جانب پيشانى گفته مى‏شود. و هر كس دو جبين دارد و دو جانب پيشانى را جبينين مى‏گويند.
75) در همين صفحه گفته‏ايد: «بعضى از مفسران شيعه از جمله ملامحسن فيض كاشانى در تفسير صافى سيد هاشم بحرانى در تفسير برهان، حويزى در تفسير نورالثقلين و مرحوم مجلسى در بحارالانوار 12/124-125 طبق حديثى كه در عيون اخبارالرضاعليه‏السلام از امام رضاعليه‏السلام روايت‏شده است نقل كرده‏اند كه در اين جا مراد از ذبح عظيم حضرت امام حسين‏عليه‏السلام است كه از ذريه ابراهيم‏عليه‏السلام است و او قربانى عظيمى بود كه جانشين ذبح اسماعيل‏عليه‏السلام قرار گرفت‏» تمام بزرگانى كه نام برده شده همان روايت عيون اخبارالرضاعليه‏السلام را نقل كرده‏اند كه ما آن را ترجمه مى‏كنيم: «چون خداوند امر فرمود ابراهيم‏عليه‏السلام را كه به جاى فرزندش اسماعيل، آن قوچى را كه بر او نازل فرموده بود ذبح كند. ابراهيم‏عليه‏السلام آرزو كرد اى كاش فرزندش اسماعيل را به دستش ذبح مى‏كرد و امر نشده بود كه به جاى فرزند قوچ را ذبح كند تا به دلش برسد آنچه به دل پدرى كه عزيزترين فرزندش را ذبح مى‏كند (از اندوه) مى‏رسد، كه بدان جهت مستحق بالاترين درجات اهل ثواب بر مصايب گردد. خداوند به او وحى فرمود: اى ابراهيم محبوبترين خلق من پيش تو كيست؟ عرض كرد خلقى را نيافريدى كه از حبيبت محمدصلى الله عليه وآله پيش من محبوبتر باشد. فرمود او پيش تو محبوبتر است‏يا جان خودت؟ عرض كرد او از جان من پيش من محبوبتر است. فرمود فرزند او پيش تو محبوبتر است‏يا فرزند خودت؟ عرض كرد فرزند او محبوبتر است. فرمود: فرزند او از روى ظلم بر دست دشمنانش كشته شود بيشتر دل تو را به درد مى‏آورد يا كشته شدن فرزند خودت به دست‏خودت در طاعت من. عرض كرد خدايا كشته او بر دست دشمنانش بيشتر دل مرا به درد مى‏آورد. فرمود: اى ابراهيم! طايفه‏اى ادعا مى‏كنند و مى‏پندارند كه از امت محمدصلى الله عليه وآله مى‏باشند، از روى ظلم و تعدى حسين‏عليه‏السلام فرزند او را مى‏كشند چنان كه قوچ كشته مى‏شود و بدان جهت‏سزاوار خشم من مى‏گردند. در اينجا ابراهيم‏عليه‏السلام جزع كرد و اندوه دلش را گرفت و شروع به گريستن كرد. خداوند به او وحى فرمود: اى ابراهيم «قد فديت جزعك على ابنك اسماعيل لو ذبحته بيدك بجزعك على الحسين و قتله و اوجبت لك ارفع درجات اهل الثواب على المصائب و ذلك قول الله عزوجل و فديناه بذبح عظيم.» يعنى آن جزعى را كه اگر فرزندت اسماعيل را به دست‏خود ذبح مى‏كردى داشتى باز خريدم به جزعت‏بر حسين و كشتن او و بالاترين درجات اهل ثواب بر مصايب را براى تو واجب كردم. يعنى ناراحتى بر كشتن فرزندت را به ناراحتى تو بر كشتن حسين‏عليه‏السلام مبادله كردم تا ناراحتى بر كشتن فرزندت نداشته باشى، كه ناراحتى بر كشتن حسين‏عليه‏السلام پيدا كردى; نه اين كه كشته شدن حسين‏عليه‏السلام جانشين كشتن اسماعيل قرار گرفته باشد. زيرا بالاتر قربانى پايين‏تر قرار نمى‏گيرد كه بگوييم حسين‏عليه‏السلام فداى اسماعيل شد و كشته شدن از اسماعيل برداشته شد. كشته نشدن اسماعيل در اين قضيه به جهت اين بود كه پيامبر اكرم و ائمه‏هدى‏عليهم‏السلام بنا بوده از نسل او به وجود آيند. در آخر همين روايت نيز آمده كه ذبح عظيم همان قوچ بهشتى بود كه فرود آمد و به جاى اسماعيل ذبح شد. روايات ديگر هم از ائمه‏عليهم‏السلام در اين‏باره هست. حضرت رضاعليه‏السلام مى‏خواسته‏اند جنبه ثواب بر اين مصيبت را خاطرنشان كرده باشند كه چون از شنيدن شهادت حضرت حسين‏عليه‏السلام ناراحت‏شد همان اجرى را دارد كه اگر فرزندش كشته مى‏شد و ناراحت مى‏گرديد. بلى مانعى نيست اگر گفته شود حضرت حسين‏عليه‏السلام ذبح عظيمى بود ولى كشته شدن سيدالشهداء به جاى ذبح اسماعيل و برطرف شدن كشته شدن از اسماعيل نبود.
76) صفحه 451: در توضيح‏139 نوشته شده: «حضرت يونس بن امتاى از انبياى الهى است.» صحيح يونس بن متى است نه امتاى.
77) صفحه 452: در توضيح آيه 161 تا163 نوشته‏ايد: «مانند «ان كل رجل و صنيعته‏» هر انسانى را با كارش بسنجيد.» صنيعته درست نيست‏بلكه عبارت معروفى كه در كتب ادبيه آمده است «ضيعته‏» است‏با ضاد به معناى حرفه، يعنى هر كسى با حرفه خود قرين است.
78) صفحه‏453: در ترجمه آيه‏16 «و قالوا ربنا» ترجمه شده «و ادعا كردند كه پروردگارا» كه خطاى چاپى است و صحيح: «و دعا كردند كه پروردگارا» مى‏باشد.
79) صفحه 454: در آيه‏19 جمله «كل له اواب‏» چنين ترجمه شده «و همه بازگردنده‏» بايد چنين ترجمه مى‏شد: «همه براى خداوند بازگردنده‏» يعنى بازگشت‏به خداوند مى‏كردند، يا به خاطر شنيدن آواز داودعليه‏السلام تسبيح مى‏كردند و رجوع به خدا داشتند.
80) در همين صفحه: «ان هذا اخى‏» را ترجمه كرده‏ايد «اين دوست من است‏» چه مانعى داشت اگر با رعايت ظاهر لفظ قرآنى ترجمه مى‏فرموديد: «اين برادر من است.»
81) در همين صفحه: توضيح آيه‏17 درباره «ذاالايد» يعنى «ذاالقوة‏» آمده «ابن منظور مى‏نويسد «يد يعنى قوه و ايده الله يعنى خداوند او را نيرومند گرداند و جمع آن ايد (ايدى) است. در قرآن مجيد آمده است «اولى الايدى و الابصار».
در اين جا اشتباهى شگرف رخ داده بدين شرح كه: «ايد» مصدر «آديئيد» است نه جمع «يد» هم در اين سوره و هم در سوره مباركه ذاريات: «والسماء بغيناها بايد»، و «آد» يعنى: اشتد و قوى، و «ايد» يعنى توانايى داشتن، و اين مهموزالفاء اجوف است نه جمع «يد» كه لفيف مفروق است و در اصل «يدى‏» بوده، و «يد» همان عضو مخصوص معروف است و معانى مجازى زيادى دارد، از قبيل قوت و نعمت، و درباره خداوند كه به كار مى‏رود به معناى قوت و قدرت و امثال آن است، اما «ايد» كه مصدر «آد» است اگر جمع «يد» باشد «ذاالايد» گفته نمى‏شود بلكه «ذاالايدى‏» گفته خواهد شد چنان كه «اولى الايدى و الابصار» شاهد اين مطلب است.
82) همان صفحه: در توضيح آيه 20 نوشته‏ايد: «ابن منظور مى‏نويسد گفته‏اند فصل الخطاب يعنى قاعده [اى كه حضرت على‏عليه‏السلام گذاشت] البينة على المدعى و اليمين على المدعى عليه [يا: من انكر] «دليل و شاهد بر عهده مدعى است و سوگند خوردن بر عهده مدعى عليه يا منكر) عبارتى كه در ميان كلام ابن‏منظور در كروشه قرار داده‏ايد كه اين قاعده را على‏عليه‏السلام گذاشت اشتباه است. اين قاعده طبق روايات در شريعت قبل از اسلام هم بوده و در اسلام هم پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله كه صاحب شريعت است فرموده است نه اين كه اين قاعده را حضرت على‏عليه‏السلام گذاشته باشند. آرى اميرالمؤمنين هم كه پيرو سنت و شريعت است. پس از پيامبرصلى الله عليه وآله اين قاعده را عمل مى‏كرده و طبق آن حكم مى‏فرموده‏اند.
83) صفحه 455: در آيه 31 «الصافنات‏» ترجمه نشده و آنچه ذكر شده ترجمه «جياد» (اسبان نيكو) است. در مجمع‏البيان فرموده «صافنات جمع صافنه است از اسبان و آن اسبى است كه بر سه قائمه از قوائم خود مى‏ايستد، و يكى از دو ست‏خود را بلند مى‏كند تا اين كه برطرف حافر (سم) واقع مى‏شود». و اين زيبايى خاص و جذابيتى دارد. بهتر است چنين ترجمه شود: چنين بود كه شامگاهان اسبهاى نيكوى ايستاده [با حالت‏خاص] بر او عرضه داشتند.
84) صفحه 458: در توضيح آيه 4، آيه‏17 سوره انبياء (لو اردنا ان نتخذ لهوا لاتخذناه من لدنا ان كنا فاعلين) را چنين ترجمه كرده‏ايد: «اگر مى‏خواستيم كه به بازيچه بگيريم به اختيار خويش مى‏گرفتيم كه ما كاردانيم‏». «ان كنا فاعلين‏» شرط است و جواب آن از ماقبل خودش به دست مى‏آيد و چنين بايد ترجمه شود: اگر آن سرگرمى را مى‏خواستيم انجام دهيم خود آن را پيش مى‏گرفتيم [و مى‏كرديم]. توضيح اين كه «ان‏» شرطيه است و مخففه نيست و «فاعل‏» به معناى كاردان نيست‏بلكه به معناى «كننده‏» است. البته خداوند كه كارى مى‏كند عالم است و احاطه علمى به تمام خصوصيات آن كار دارد ولى اين لغت‏به معناى كننده است نبايد آن را از معناى خودش منسلخ كرد.
85) صفحه 461: آيه 24 «افمن يتقي بوجهه سوء العذاب يوم القيامة‏» را ترجمه كرده‏ايد: «آيا كسى كه روز قيامت از بدترين عذاب جان به در برد [مانند كسى است كه از آن درامان نيست؟].» اين ترجمه كاملا خلاف مراد قرآن است و بايد بدين صورت درآيد: «آيا حال كسى كه در روز قيامت‏سوء عذاب (عذاب بد) را به روى خود دفع مى‏كند [مثل حال كسى است كه از عذاب درامان است؟] يعنى آن كس كه به آتش افكنده مى‏شود، و حائل و حاجزى براى حفظ از عذاب خدا ندارد، و عزيزترين عضو خود را كه رويش باشد مقابل آتش قرار مى‏دهد، آيا حال اين شخص مانند حال كسى است كه آتش او را مس نمى‏كند و درامان است؟ با دقت روشن مى‏شود كه بسا يك «باء» يا «عن‏» يا «فى‏» معناى جمله را دگرگون مى‏كند. اين جا اتقاء آمده و باء بر «وجه‏» داخل شده، اگر «يتقى وجهه‏» بدون باء بود و مى‏گفتيم مراد از وجه هم جمله بدن است، آن ترجمه توجيه مى‏شد، ولى چون «باء» بر «وجه‏» داخل شده ترجمه انجام شده خلاف معنى آيه است.
86) صفحه 464: در آيات 48 و 51 سيئات را به «كيفر» ترجمه كرده‏ايد. مفسران اين موارد را به حذف مضاف مى‏دانند يعنى: «كيفر كردارهاى زشت آنان‏» يا «كيفر بديهايى كه كرده بودند».
87) صفحه 470: در توضيح آيه 28 فخررازى راجع به اين كه مؤمن آل فرعون چه كسى بوده اقوالى مى‏آورد، و از جمله اين حديث نبوى را نقل مى‏كند: عن رسول‏الله‏صلى الله عليه وآله انه قال: الصديقون ثلاثه: حبيب‏النجار مؤمن آل ياسين، و مؤمن آن فرعون الذى قال «اتقتلون رجلا ان يقول ربى الله‏» و الثالث على بن ابى‏طالب و هو افضلهم‏» مناسب بود اين خبر نقل شود نه خبر مشكوكى كه او از جعفربن محمدعليه‏السلام نقل كرده.
88) صفحه‏477: در آيه 5 «تدعؤنا» ترجمه شده «مى‏خوانيد» و حال آن كه خطاب به پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله است و بايد «مى‏خوانى‏» ترجمه مى‏شد.
89) صفحه 478: در توضيح آيه‏16 درباره «صرصر» قول ابن‏سكيت را كه فرموده: درباره «صرصر» دو قول است از لسان‏العرب نقل كرده‏ايد اما فقط يك قول را آورده‏ايد: كه «گويند اصلش صرر و صر است‏» و اين هم غلط، زيرا در لسان‏العرب هست كه «صرر» از «صر» است، اما «من‏» ترجمه نشده و به صورت عطف «صر» را آورده‏ايد و قول ديگر ابن‏سكيت را كه نياورده‏ايد اين است: كه گفته مى‏شود از «صرير باب‏» است و از صره هم گفته مى‏شود كه به معنى ضجه است.
90) صفحه‏479: در آيه‏29 جمله «ارنا الذين اضلانا من الجن و الانس‏» را ترجمه كرده‏ايد «كسانى را از جن و انس كه ما را گمراه كردند به ما نشان بده‏» ترجمه ناقص است چون «الذين‏» تثنيه است و بايد در برگرداندن آيه مشخص مى‏فرموديد: آن دو كس از جن و انس كه ما را گمراه كردند به ما نشان بده. حالا مراد از اين مثنى چيست‏بحثى ديگر است كه بدان نمى‏پردازيم.
91) صفحه‏487: در آيه‏33 «و يعف عن كثير» را ترجمه كرده‏ايد «و او از بسيارى [گناهان] درمى‏گذرد». «يعف عن كثير» جمله مستانفه نيست كه چنين ترجمه كرده‏ايد، بلكه معطوف بر جمله جواب شرط است پس بايد ترجمه مى‏كرديد (و از بسيارى [گناهان] بگذرد.) ضمنا در همين صفحه «ان ذلك لمن عزم الامور» را ترجمه كرده‏ايد (بيگمان اين ازكارهاى سترگ است) كه قبلا «عزم الامور» را توضيح داديم و تكرار نمى‏كنيم.
92) همان صفحه: در آيه 40 «اصلح‏» را ترجمه كرده‏ايد «نيكوكارى پيشه كنيد» اگر صلح مى‏بود با ترجمه شما بى‏مناسبت نبود ولى «اصلح‏» است و بايد «اصلاح كند» [مثلا ميان خود و دشمن خود را] ترجمه مى‏شد.
93) صفحه 490: آيه 14 «و انا الى ربنا لمنقلبون‏» ترجمه شده «و ما به [درگاه] پروردگارمان روى مى‏آوريم.» اين آيه كريمه همان مفاد «و انااليه راجعون‏» را افاده مى‏كند يعنى: «و همانا ما به سوى پروردگارمان بازمى‏گرديم‏» نه آنچه ترجمه فرموده‏ايد.
94) صفحه 491: در آيه 24 «قال‏» به «بگو» ترجمه شده و حال آن كه فعل ماضى است‏يعنى: «گفت‏».
95) همان صفحه: در آيه 32 جمله «ليتخذ بعضهم بعضا سخريا» ترجمه شده: (تا بعضى از آنان بعضى ديگر را به بيگارى بگيرند) جناب‏عالى تصديق مى‏فرماييد كه بيگارى به معنى به كارگيرى بى‏مزد و اجرت است، ولى آيه مى‏خواهد بما بفهماند تا بعضى، بعضى را به كار گيرند و به خدمت گمارند، مثلا اغنيا، فقرا را به كار گيرند، و آنها عمل خود را در اختيار اغنيا قرار دهند و اغنيا مال خود را، تا امر عالم متنظم گردد و از اين راه زندگى كنند.
96) صفحه‏507: در توضيح آيه 2 از زركلى نقل كرده‏ايد كه مى‏گويد به پيامبرصلى الله عليه وآله (در چهل و سه سالگى وحى شد) توجه داريد كه پيامبر با محاسبه دقيق در چهل سالگى مبعوث به رسالت‏شده پس شايسته بود خاطرنشان مى‏كرديد كه در چهل‏سالگى اين امر رخ داده است.
97) صفحه‏526: در آيه 2، «صاحب‏» را به معناى همسخن ترجمه كرده‏ايد. ولى صاحب به معناى معاشر و همراه است، كه لازمه آن همسخن بودن هم هست ولى همسخن معناى دقيق صاحب نيست.
98) همان صفحه: در آيه‏6 «ذومرة‏» را به «برومند» ترجمه كرده‏ايد در حالى كه ذومره به معنى «نيرومند» است. ظاهرا غلط مطبعى باشد.
99) صفحه 531: آيه 50 «لمح بالصبر» را به معناى چشم برهمزدن آورده‏ايد و حال آن كه لمح به معناى نگريستن و توجه كردن چشم است.
100) صفحه 532: در ترجمه آيه‏17 «رب المشرقين و رب‏المغربين‏» نوشته‏ايد: «پروردگار مشرقها و مغربها» سزاوار بود تحفظ بر ظاهر آيه مى‏كرديد و مى‏نوشتيد: «پروردگار دو مشرق و دو مغرب‏» زيرا خداوند از آوردن لفظ مثنى منظورش همان دو تا بودن است چنان كه در روايتى از حضرت اميرالمؤمنين آمده كه اين جا اثنينيت مراد است. اما در سوره معارج فرموده: «برب المشارق و المغارب‏» كه منظورش جمع است. واضح است كه نبايد به سادگى از ظاهر كلام دست‏برداشت.
101) صفحه‏533: در توضيح آيه‏46 نوشته‏ايد: «و ان زنى و ان سرق، رغم انف ابوالدرداء» كه اين‏طور بوده «و ان زنى و ان سرق و ان رغم انف ابى الدرداء».
102) همان صفحه: در توضيح آيه 54 «متكئين على فرش بطائنها من استبرق‏» در مقابل بطائن (جمع بطانه‏» آستر) از كشف‏الاسرار ميبدى آورده‏ايد لفظ ظواهر را به معنى (رويه‏ها)، و گفته‏ايد كه در بعضى از تفسيرها از جمله كشاف به جاى «ظواهر» ظهائر آمده است. بنده عرض مى‏كنم: ظواهر جمع ظاهره است و ظهائر جمع ظهاره، و در اين جا در مقابل بطائن، ظهائر گفته مى‏شود و در مقابل بواطن، ظواهر.
103) صفحه 540: در آيه 20 تكاثر فى الاموال و الاولاد را چنين ترجمه كرده‏ايد: «افزون‏طلبى در اموال و اولاد» و همچنين در ترجمه آيه نخست‏سوره تكاثر. اما آنچه از تفاسير و معاجم لغوى با دقت‏به دست مى‏آيد اين است كه: استكثار به معناى افزون‏طلبى است، و تكاثر يعنى مباهات به زيادى مال و فرزندان، و خود را به واسطه مال و فرزندان زياد برتر ديدن، و گردن‏فرازى در مقابل ديگران.
104) صفحه‏546: آيه‏9 «شح‏» را به معناى آزمندى ترجمه كرده‏ايد و حال آن كه به معناى بخل توام با حرص و آز است.
105) صفحه 548: نوشته‏ايد: در دعاى جوشن كبير 1001 نام الهى وارد شده است، و حال آن كه 1000 نام است.
106) صفحه 558: نوشته‏ايد در توضيح آيه اول «و در مطلقه علاوه بر شرط زوجيت كه بديهى است دائم بودن عقد و پاك بودن از حيض و نفاس و طهر غير مواقعه (پاكيى كه مسبوق به مجامعت نباشد) همچنين غيرآبستن بودن زن و حاضر بودن شوهر» سه شرط اول در مطلقه قطعى و درست است ولى آبستن نبودن زن و حاضر بودن شوهر را كه شرط قرار داده‏ايد برخلاف ضرورت فقه است. زنى كه حملش آشكار شده باشد طلاق او جائز است گرچه در حال حيض باشد و شخص غايب هم مى‏تواند زن خود را طلاق دهد و حضور او لازم نيست و مضر به صحت طلاق نمى‏باشد. البته با دو شرط (1) استعلام حال زن برايش ميسر نباشد (2) مدتى گذشته باشد (يك ماه يا بنابراحتياط سه ماه) و آن گاه طلاق دهد.
107) صفحه 565: آيه 20 را ترجمه كرده‏ايد «و مانند خاكستر سياه شد» صريم در لغت‏به اين معنى نيامده بلكه «دروده و بريده‏» معنى شده (لسان‏التنزيل، ترجمان القرآن).
108) صفحه 572: در توضيح آيه 1 دو خطاى چاپى رخ داده، كه صحيح آنها: جن (تشديد نابجا واقع شده) ،استجنان است.
109) صفحه 572: در آخر توضيح آيه 1 نوشته‏ايد: «و تخت‏بلقيس را هم عفريتى از جن در كمتر از يك چشم برهم‏زدن براى او حاضر كرده است‏» و اين درست نيست. آن كه در كمتر از يك چشم برهم‏زدن تخت‏بلقيس را حاضر كرد عفريتى از جن نبود بلكه به نص آيه شريفه غير از عفريت‏بوده كه در تفسيرها آصف بن برخيا وزير حضرت سليمان شمرده شده: «قال الذى عنده علم من الكتاب انا اتيك به قبل ان يرتد اليك طرفك‏».
110) صفحه‏573: در آيه 18 «فلاتدعوا» مفرد ترجمه شده در صورتى كه جمع نهى مخاطب است‏يعنى: مخوانيد.
111) صفحه‏573: در توضيح آيه‏16 از مرحوم شيخ طوسى دو وجه براى اين آيه كريمه «و ان لو استقاموا على الطريقة‏» نقل كرده‏ايد و خلاصه آن دو وجه اين است (1) استقامت‏بر طريقه هدايت; (2) استقامت‏بر طريقه كفر. اين نسبت را به مرحوم شيخ طوسى داده‏ايد («و خود او وجه دوم را ترجيح مى‏دهد كه از مقوله استدراج است.») بسيار جاى شگفتى است كه چنين نسبتى به چنان بزرگمردى داده شود. بنده ترجمه كلام ايشان را از تفسير تبيان (ج‏10، ص‏154) نقل مى‏كنم كه پس از نقل دو وجه مذكور مى‏نويسد: استقامت استمرار در جهت‏بلندى است و كلام مستقيم آن كلامى است كه بر روش صواب استمرار داشته باشد و آن نقيض محال است، و استقامت‏بر راه حق كه عقل بدان دعوت مى‏كند طاعت‏خدا است و معنى [آيه] اين جا در قول بيشتر مفسران اين است كه: اگر عقلا بر راه و روش هدايت استقامت مى‏ورزيدند و استمرار بر آن داشتند و به موجب آن عمل مى‏كردند خداوند بر آن استقامت آنها را جزا مى‏داد به اين كه ماءغدق به آنان مى‏نوشانيد يعنى آب بسيار. و غدق به فتح دال مصدر است و به كسر دال اسم فاعل است. و در اين معنى كه اكثر مفسران گفته‏اند ترغيب كردن در هدايت است.
بنابراين بيان شيخ‏الطائفه در اين آيه پس از نقل آن دو وجه اين است كه معناى اول ترجيح دارد نه قول دوم. به علاوه در آخر هم از فراء وجه دوم را نقل كرده بدون اين كه آن را قبول كند. وانگهى استقامت كه به صيغه‏هاى مختلفه‏اش 9 مرتبه غير از اين آيه در قرآن كريم در موارد خوب و مطلوب كه استقامت در راه درست و روش پسنديده است‏به كار رفته، فقط در اين جا بعضى از مفسران كه حرفشان حجت نيست آن وجه دوم را گفته‏اند از قبيل فراء. از رواياتى كه در پيرامون اين آيه از ائمه هدى‏عليهم‏السلام رسيده همان استقامت در راه راست و ولايت استنباط مى‏شود.
112) صفحه 574: آيه 2 «قم الليل‏» را ترجمه كرده‏ايد «شب را به پاى دار». اين ترجمه اقم الليل است نه قم الليل، و مناسب اين عبارت است: در شب بپاخيز [براى عبادت و نماز].
113) صفحه 575: در آيه 20 جمله «علم ان لن تحصوه‏» را چنين ترجمه كرده‏ايد: «و معلوم داشت كه شما هرگز آن را تاب نمى‏آوريد.» برادر عزيز! «معلوم داشت‏» ترجمه اعلم است نه علم. آن شبهه‏اى كه به نظر شما آمد در لنعلم و مانند آن در اين جا راه ندارد زيرا علم يعنى خداوند دانسته است و شبهه‏اى ايجاد نمى‏كند زيرا علم با علم ازلى الهى منافاتى ندارد. ما عقيده داريم و مى‏توانيم بگوييم تمام حوادثى كه بعدا پيدا مى‏شود خداوند دانسته است و در علم او گذشته، پس ترجمه آيه اين‏طور بشود: خداوند دانسته است كه شما هرگز توان تقدير اوقات و ضبط ساعات را نداريد.
114) همان صفحه: در همين آيه جمله «و ما تقدموا لانفسكم من خير تجدوه عندالله‏» را چنين ترجمه كرده‏ايد «و هر آنچه از كارهاى خير كه براى خود پيش‏انديشى كنيد آن را بهتر و بزرگتر نزد خداوند خواهيد يافت‏». نظير اين جمله را در سوره بقره، در آيه 110 صفحه‏17 چنين ترجمه كرده‏ايد: «و هر خيرى پيشاپيش براى [ذخيره آخرت] خويش بفرستيد [پاداش] آن را نزد خداوند خواهيد يافت‏». پس مراد كار خير را پيش انجام دادن و پيش فرستادن است نه پيش‏انديشى كردن. زيرا ممكن است انسان كار خيرى را پيش‏انديشى كند ولى انجام ندهد، پس دو جمله‏اى كه نظير هم مى‏باشد سزاوار است‏به يكسان ترجمه شود.
115) همان صفحه: آيه 4 سوره مدثر را كه «ثيابك فطهر» باشد چنين ترجمه كرده‏ايد: «و دامنت را پاكيزه بدار» چرا از ظاهر كلام عدول شده؟ البته جامه، هم جامه ظاهرى است و هم جامه تقوى. اگر همان ظاهر كلام را ترجمه كنيم كه مسؤوليتى نداشته باشيم بهتر نيست؟ ترجمه ظاهر اين است: و جامه‏هايت را پاكيزه گردان [پاك نگهدار]). اگر بگوييد مراد پاكدامنى است نه پاكيزه كردن لباسهاى ظاهرى. گوييم: ائمه اطهارعليهم‏السلام كه امراى كلام مى‏باشند و قرآن در بيت آنها نازل شده، در چند روايت طبق همين ظاهر آيه تفسير كرده و فرموده‏اند: مراد اين است كه جامه‏ها را كوتاه كنيد تا روى زمين كشيده نشود و پاكيزه بماند. اگر معانى ديگرى نيز در گفته مفسران ديده شود مى‏پذيريم ولى در ترجمه حفظ ظاهر كلام بايد بشود.
116) همان صفحه: در توضيح آيه‏3 تحرمه نوشته شده كه ظاهرا خطاى چاپى است و «تحريمه‏» درست است.
117) صفحه‏576: «ساصليه سقر» ترجمه شده «زودا كه به دوزخش درآوريم‏» كه «درآورم‏» صحيح است.
118) صفحه 581: در توضيح آيه‏33 آمده: «جمالت جمع جمال يا جمالة است كه خود جمع جمل [ شتر] است. (كشاف). در كشاف اين‏طور نيست‏بلكه در صفحه 680 مجلد 4 كشاف چنين است: «جمالات جمع جمال او جمالة، جمع جمل‏» يعنى جمالات جمع جمال يا جمالة است كه آن هم جمع جمل است.
119) همچنان كه در سوره فرقان آيه‏هاى‏13 و 14 در ترجمه «ثبور» خطا رخ داده در سوره انشقاق ص‏589 آيه 11 فسوف يدعوا ثبورا نيز اشتباه ترجمه شده: «زودا كه زارى سر دهد»، كه بايد چنين ترجمه شود: زودا كه هلاكت و نابودى خود را بخواند و تمناى مرگ و هلاكت كند. اگر كافر از شدت عذاب «زارى‏» هم بكند، لازمه آن ورطه خطرناك است، ولى لغت «ثبور» معنى‏اش «زارى‏» نيست.
120) صفحه 591: ضمن توضيح آيه‏6 ظاهرا خطاى چاپى رخ داده: «مشركاتم و مراد مكتوم است.» كه غلط است و صحيح آن اين است: «سر كاتم و مراد مكتوم است.
121) همان صفحه: در آيه‏هاى 14 و 15 سورة الاعلى رعايت ارتباط بين دو آيه نشده، دو آيه اين است: قد افلح من تزكى - و ذكر اسم ربه فصلى ترجمه اين‏طور است «به راستى هر كس پاكدلى پيشه كرد رستگار شد (14) و [هر كس] كه نام پروردگارش را ياد كرد و نيايش كرد (15)» در صورتى كه اين دو آيه ارتباط با هم دارد و آن كروشه در آيه 15 زايد است و بايد اين‏طور ترجمه شود: (آن كس رستگار شد كه پاكدلى پيشه كرد. و نام پروردگارش را ياد كرد و نماز گزارد (نيايش كرد)».
122) صفحه 592: در آيه‏3 سورة الغاشية، «عاملة‏» ترجمه نشده است و در آيه 24 همين سوره «الاكبر» جنبه تفضيلى آن رعايت نشده كه به معناى بزرگتر است ولى (سهمگين) ترجمه شده.
123) صفحه 595: در توضيح آيه 5 سورة الشمس نوشته‏ايد: «قولى ديگر آن است كه ما مصدر است‏» از نظر ادبى بايد نوشته شود: ما مصدرى است (ظاهرا خطاى چاپى است).
124) توضيح 15 همين سوره: در آيه «ولايخاف عقباها» چند احتمال ذكر كرده‏ايد و احتمال ديگرى هم داده شده كه در بعضى از تفاسير آمده و جاى نقلش هست: «و كسانى كه بعد از اينان مى‏باشند نمى‏ترسند از آنچه به سر آنها آمد، در حالى كه بايد بترسند و عبرت بگيرند».
125) صفحه 601: آيه 8 سورة الهمزة «انها عليهم مؤصدة‏» را ترجمه كرده‏ايد «بر ايشان لايه لايه فروافتد» كه معناى لغوى مؤصدة چه با همزه و چه با واو با اين ترجمه خيلى روشن بيان نشده، زيرا «ايصاد» به معناى «اطباق و اغلاق‏» است‏يعنى بستن و فروپوشيدن، مراد آن است كه براى آن مجرمان روح و فرجى در جهنم داخل نشود.
126) صفحه‏603: در ترجمه آيه 4 سورة المسد، «و امراته حمالة الحطب‏» چنين آمده: «و زنش هيزم‏كش [و آتش‏افروز معركه] است‏». در اين ترجمه امراته مبتدا، و «حمالة الحطب‏» خبر فرض شده، در حالى كه و امراته معطوف است‏بر ضمير مستتر در سيصلى، و حمالة الحطب منصوب بر شتم و ذم است كه در باب اختصاص نحو بحث از آن شده) و چنان كه ابولهب در آتش شعله‏ور درمى‏آيد، زنش نيز به آن آتش معذب خواهد بود. بنابراين مناسب است چنين ترجمه شود: و زنش [هم به آن آتش درآيد] همان كه هيزم‏كش و آتش‏افروز معركه است.
127) صفحه 604: در توضيح آيه 4 سورة الفلق، درباره سحر و جادو مطالبى مرقوم داشته‏ايد كه خلاصه‏اش اين است: «خداوند... همان‏گونه كه زبان و واژگان قرآن كريم را نه از عالم غيب و عوالم فراانسانى بلكه از متن فرهنگ عرب و عربستان در اوايل قرن هفتم ميلادى برگزيد و از همه لوازم و ملازمات آن زبان مانند صرف و نحو و وام واژه‏هاى فارسى و عبرى و سريانى و غيره تبعيت فرمود، به همان گونه نيز قطعه يا قطاعى از فرهنگ آن زمان را كه طبعا متضمن فرهنگ يا شبه فرهنگ جاهليت‏بود برگرفت كه در آن فى‏المثل هم رسمهاى پسنديده هست مانند حج و قربانى... و هم بعضى آداب و احكام چون ظهار و لعان و ايلاء يا برده‏دارى، كه آنها را با تغيير و تصرف به صورت احكام امضايى به تشريع و تصويب درآورد. در اين مورد هم خداوند از چشم زخم يا جادو و افسون نه بر وفق نفس الامر بلكه بر وفق بازتاب آن در فرهنگ آن عصر - عصر نزول قرآن - سخن مى‏گويد».
برادر عزيز! در بحث زبان و واژگان قرآن كريم اشكالى در ميان نيست. و به تصريح قرآن مجيد (هر پيامبرى با زبان همان قوم سخن مى‏گفت)، اما نسبت‏به ساير مطالبى كه نوشته‏ايد بايد گفت، احكام، الهى يا تاسيسى است و يا امضايى. در نظام اجتماعى و اداره امور زندگى، مردم قراردادها يا آدابى دارند كه اگر مفيد بوده انبيا همانها را تصويب مى‏كرده‏اند و اگر نقص داشته آن را تعديل مى‏كرده‏اند. اين سخنى است درست اما چيزهاى خلاف واقع و نادرست و خرافه را انبياء با اتكاء به وحى الهى به‏شدت رد مى‏كرده‏اند و بناى صحه گذاردن بر آنها را نداشته‏اند (مثل هيات بطلميوسى) نه اين كه بر وفق فرهنگ نادرست آنها سخن بگويند و با آنان مماشات كنند. اگر چشم زخم و جادو و افسون داراى واقعيت نيست و هيچ اثرى ندارد بايد محكوم باشد به اشد محكوميت. ولى بايد توجه داشته باشيم كه اينها بى‏اثر نيست و حسادت و باثت‏باطن آنهاست كه از دريچه چشم به بيرون اثر مى‏گذارد و تجربه هم نشان داده كه مشكلاتى در هر عصرى براى مردم داشته و ائمه هدى‏عليهم‏السلام و حتى شخص پيامبرصلى الله عليه وآله با آيات قرآن و توجه به خدا و دعا كردن اثر آن را خنثى مى‏كردند و به ما هم اين دستور را داده‏اند و اصولا چيزى نيست كه برخلاف عقل و علم باشد و به‏آسانى بتوان توجيه يا رد كرد.

مقالات مشابه

نكاتي ديگر از يك ترجمه

نام نشریهصحیفه مبین

نام نویسندهعباس یزدانی

ترجمه قرآن استاد ولی از نگاه خرمشاهی

نام نویسندهبهاءالدین خرمشاهی

ترجمان غیر بودن چرا؟

نام نشریهمبلغان

نام نویسندهابوالفضل بهرام‌پور

نقدى بر ترجمه جديد قرآن (ترجمه خرمشاهى)

نام نشریهپژوهش‌های قرآنی

نام نویسندهمحمدعلی رضایی کرمانی